بی تو میمیرم

مرگ گوسفندی

1392/8/27 12:22
نویسنده : مامان
107 بازدید
اشتراک گذاری

دیروز نهار عقدکنان دوست بابا دعوت بودیم بعدش عروسی یکی از اشناها وقتی برگشتیم توخونه بابایی موندی اخه قرار بود خونه عمه فهیمه بیان اونجا .از چند روز پیش بابایی یه گوسفند خریده بود تا سر یه فرصت مناسب سرش را ببره دیروز تا ما رسیدیم خونه خودمون زنگ زدی مامان یه خبرخیلی بد. منم فکر کردم حالا چی شده که گفتی گوسفند بابایی مرد .چون لحظه جون دادنش را دیدیه بودی خیلی برات سخت بود ومدام از لحظه جون دادنش حرف میزدی وهی میگفتی مامان باورت میشه گوسفنده مرده باشه مامان میشه اون روز دنبال یه سوسک بود اونو خورده باشه بخاطر اون  مرده باشه نمیدونم چرا بچه ها اینقدر سریع به همه چی دل میبندن ووابسته میشن هر چی میگم مامان بابایی یکی دیگه میخره ولی بازم تو نمیونی بااین موضوع کنار بیای کاش بهت اجازه نمیدادم خونه بابایی بمونی واین صحنه را ببینی خیلی تو روحیت تاثیر بد گذاشته کاش پدر شوهری زودتر یکی را جایگزین کنه نه اصلاکاش دیگه هیچوقت گوسفند زودتر از سربریدن نیاره خونه چون بعداز سربریدنش بازم ناراحت میشی .قربون دل کوچیکت برم که دوروزه اینجوری گرفته خیلی دلواپستم توکه با مردن یه گوسفند اینقدر ناراحت میشی چطوری میخوای توزندگی با مشکلات خیلی بزرگتر از مردن گوسفند کناربیای . 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)