بی تو میمیرم

اولین روز پیش دبستانی

پیش دبستانی که بودی هرروز یه داستان باتوداشتیم یادمه شهریور همون سال که می خواستی بری پیش دبستانی رفته بودیم تهران خونه دایی همون جا هم برای اول مهر هرچی لازم بود برات خریدیم صبح همون روز که رسیدیم اول رفتیم خونه بابایی تا هم خستگی در کنیم هم سوغاتیهاشون را هم بدیم .توهم همه وسایلت را اوردی پایین تا به همه نشون بدی اخه خیلی ذوق وشوق داشتی از بس شیطونی کردی کیفت یادت رفت بیاری خونه حالا تا خونه خودمون 45دقیقه راه بود چون هنوز تونل را نساخته بودن  .دست برقضا شیفت ظهر بودی وراضی نمی شدی بدون کیف بری اگرم بابا میخواست بره برات بیاره نمی رسید سر ساعت توبری مرکز پیش دبستانیتون بعد بابا زنگ زد عمو وازش خواست که لوازمت را بده یه تاکسی تابرات بی...
22 آبان 1392

آخه چطور کیفت یادت رفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پیش دبستانی بودی وباسرویس میرفتی شیفت چرخشی بودی یه روز از مدرسه برگشتی کیفت همرات نبود ازت پرسیدم محممد کیفت کو زدی زیرگریه وگفتی نمی دونم منم زنگ زدم سرایدارمرکزتون  گفت توکلاس جا گذاشته من موندم اخه چطور نفهمیدی باکیف رفتی وبدون کیف برگشتی. ...
22 آبان 1392

یاد گذشته ها ....

امشب خونه بابایی بودیم ومن وعمه ارزو وزن عمو صفورا داشتیم خاطرات گذشته را مرور کردیم که عمه ارزو که توبهش  میگی عمه اری یاد خاطره 3سال پیش افتاد واون اینکه توپیش دبستانی بودی که بابا رفت شمال 10 روز اونجا کلاس داشت وچون بقیه همکاراش هم بودن نمیشد ما بریم وباید مجردی میرفت خلاصه برای اولین بار ما را تنها گذاشت ورفت البته ما چند روز خونه بابایی بودیم وبعدباعمه اری برگشتیم خونه خودمون .توروزی سه چهاربار به بابا زنگ میزدی ومثل طوطی تکرار میکردی بابا دلم برات تنگ شده کی برمیگردی بابا چی برام خریدی  این کار هر روزت بود ازاون طرف بابا هم که میترسیده وقتی برسه شمال فرصت نکنه برات سوغاتی بخره همون روز اول توی فرودگاه برات یه ...
22 آبان 1392

تولد مامانم

امروز 22مردادتولد مامانمه  من اولین کسی بودم که به مامانم تولدش را تبریک گفتم مامانم خیلی خوشحال شدکه من یادم بود .تازه  از تولد خودم که 27 تیر بود تا حالا 80 هزار پس انداز کردم خیلی سخت بود اخه چند هفته میشه که چیز زیادی نخریدم ولی ارزشش را داره چون میخوام یه کادو خوب برای مامانم بخرم قول دادم دیگه کمتر اذیت مامانم بکنم .اینا را هم به کمک مامانم نوشتم اخه اولین باره که تایپ میکنم . مامان جون دوست دارم خیلی زیاد الهی که خوشتون بیاد.... ...
22 آبان 1392

آدمهایی هستند که...........

آدم هایی هستند که ... وقتی شادی کنارت نیستند ، چون حسودند ... وقتی غمگینی در آغوشت نمی گیرند ، چون خوشحالند ... وقتی مشکل داری به ظاهر همدردند اما در واقع بی خیال تو هستند... اما ...وقتی مشکل دارند با تو خیلی مهربونند ... اینها "بدبخت ترین" انسانهای روی زمینند
22 آبان 1392

نام پدر ؟؟؟؟؟؟؟؟

زن از دیدگاه  دکتر علی   شریعتی : زن عشق  میکاردو  کینه درو  میکند ،   او میزاید و تو برایش  نام انتخاب میکنی ،  او درد میکشد  و تو نگران  از اینکه  بچه  دختر نباشد  ، اوبیخوابی میکشد  و تو  خواب  حوریان بهشتی  میبنی ،  او  مادر میشود   و همه جا میپرسند:   نام پدر ؟         ...
22 آبان 1392

ختم قران

چند وقته هروقت برنامه خوب سمت خدا ساعت 13.30شروع میشه استقبال میکنی وسعی میکنی روزی یه صفحه از قران را با طبق برنامه بخونی بهت افتخار میکنم که ازهمین حالا خوشت میاد قران بخونی ایشالله زیرسایه قران عاقبت بخیر بشی عزیزم. ...
21 آبان 1392

ترم جدید

امروز ٢١مرداداز موسسه عرشیا تماس گرفتن وگفتن چهارشنبه بری موسسه تا ساعت کلاس ترم جدید مشخص بشه  .برخلاف قبل که دوست داشتی بری کلاس المانی الان دیگه علاقه نشون میدی وتوخونه هرکلمه ای راکه انگلیسیش را بلدی استفاده میکنی وخیلی دوست داری مسلط بشی امروزم گفتی به سیب زمینی به انگلیسی میگن  apelزمینی .خوشحالم که این قدر پیگیری میکنی .
21 آبان 1392

مرغ درقفس

امروز عمو ماشینمون رابرد عروسی دوستش ودیر برگشت ماهم طبق عادت هرروز عصرها میریم خونه بابایی وتاغروب اونجاییم اما امروزنتونستم بریم چند بار به عموزنگ زدی امابازم نیومد وتو مثل مرغ توقفس بودی اخه توی کوچه بابچه ها که اکثرشون همسن توهستنداسکیت ودوچرخه سواری میکنی واصلا راضی نمیشی بیای تو .خلاصه خیلی بهت خوش میگذره موندم اگه دوباره بابا راانتقال بدن ایلام توچیکار می کنی فکرکردن بهش برام خیلی سخته چندوقت پیش به بابا پیشنهاد کیش دادن با یه عالمه امتیازخوب اماچون تودوست نداشتی باباقبول نکرد . ...
21 آبان 1392