بی تو میمیرم

هوش سیاه

دیروز بابا یه گوشی جدید خرید که زیاد از سیستمش سردر نیاورد وتوازش گوشی را گرفتی وخیلی راحت به همه چی مسلط شدی واز همه چی سر دراوردی دیگه بابا به هرمشکلی برمیخوره ازتوکمک میگیره قربونت برم معلوم نیست اینارا ازکجا یاد میگیری ولی هرچی دستت بدن تا ازش سر در نیاری ول کن نیستی وبابا بهت میگه هوش سیاه .  ...
21 آبان 1392

کشمش

امروز به خاطر علی زیادسر حال نبودیم که تو یه جوک خنده دار گفتی اینکه ...یکی میره کشمش بخره اسمش یادش میره میگه ببخشید انگور پنچرشده دارید . ...
21 آبان 1392

عیادت

دیروز ظهرساعت 3 رفتیم ایلام عیادت علی صبح ساعت 10 بردنش اتاق عمل وساعت 3ونیم اوردنش بیرون شکر خدا عملش با موفقیت انجام شد ولی خیلی درد داشت وعمو محمد ونگهبان دم در دعوا شون شد خدایش تقصیر عموت بود نباید در گیر میشد وکتک کاری میکرد ما تو شرایطی نبودیم که درگیر بشه اینجوری سر لج میافتن ودیگه نمیذارن بریم پیشش اونا هم زنگ زدن 110 اومد ولی خداراشکر طبق معمول دیر رسیدن وتا اومدن اونا بقیه پا در میونی کردن ومساله را حل کردن خدا راشکر به خیر گذشت خوب نگهبانی باید مراعات میکرد وقتی دکتر میگه سه نفری مواظب باشید مریضتون حرکت نکنه باید اجازه بده که سه نفر تواتاق باشه البته عمو باید با خونسردی توضیح میداد نه با عصبانیت .خلاصه وقتی برگشتیم گیر دادی به ب...
21 آبان 1392

تصادف

صبح روز ١٦ مردادساعت 10 که بابا اومد خونه خبر بدی داشت گفت دیشب ساعت 12 علی پسر عمه فرشته توی ماشین دوستاش بوده که تصادف کردن شدتش جوری بوده که درخت توی بلوار ازریشه در اومده ماهم باعجله اماده شدیم ورفتیم بیمارستان سه تا از مهره های کمرش شکسته ودکترش گفته که خدا بهش رحم کرده فقط به اندازه یه موی سر تا قطع نخاع فاصله داشته وچون پلاتین سفارش دادن از تهران بیاد تافردا عملش نمیکنن ما هم شب خونه بابایی موندیم وبعداز شام رفتیم خونه عمه فرشته که خیلی حالش گرفته بود خدارا شکر که بازم به خیر گذشت هرچند دیگه مسافرت شمال ماهم خود به خود به خاطر علی کنسل شد .جالب اینکه وقتی تو رفتی توی اتاق علی را دیده بودی  باتعجب برگشتی گفتی مامان این که علی روت...
21 آبان 1392

حساسیت بی مورد

پسرم نمی دونم چرا از وقتی که فهمیدی هرشیرین کاری که میکنی توی وبلاگت میزارم همش استرس داری وهر چیزی میخوای بگی قبلش میگی مامان قول میدی تووبلاگ نزاری  نمیدونم ازچی میترسی هرچی بهت میگم اینا همش برای وقتیه که بزرگ میشی شاید من نباشم که برات تعریف کنم اما بازم زیاد استقبال نمیکنی البته قبلا که فقط عکس میزاشتم مخالفت نمیکردی ولی بانوشتن مخالفی شاید اگه نتونستم توجیهت بکنم تا یه مدت برات ننویسم چون نمیخوام حساسیتت بیشتر بشه پس تا بعدبای. ...
21 آبان 1392

قران

امروز 13 مرداد92 ازم پرسیدی مامان قران کریم 114 سوره داره یا قران مجید .
21 آبان 1392

جدول تربیتی

یه مدت خیلی لج میکردی ودیگه مثل سابق نبودی اخه تو فامیل نمونه بودی وهرکی میخواست یه بچه نمونه را مثال بزنه تو را مثال میزد اگه تعریف از خود نباشه احساس میکنم واقعا از همه لحاظ تک بودی والانم هستی مهربونیت احساس مسولیتت وهزار تا چیز خوب دیگه که حرف نداره .واین یه سوال شده بود که چطور یهو تغیر رویه دادی تااین که متوجه نگاه خاص تو به پسر عموت شدم اخه من وبابا ناخواسته به پسر عموت که به خاطر ناشنوایی مطلق کاشت حلزون کرده والان که 5سالشه تازه زبون باز کرده وکلمات را ادا میکنه خیلی توجه میکنیم وبخاطر هر کلمه ای که میگه یه عالمه ذوق میکنیم وتوی خونه همش حرف اون رو میزنیم که چطور بعداز این همه سال بالاخره تلاش همه نتیجه داد وتازه فهمیدم یه کوچولو ن...
21 آبان 1392

طنز جالب

ام روز محمد یه طنز خنده دار واسم تعریف کرداینکه .....                                                                                        یه چاه بزرگ وسط خیابون بوده که هر کی از اونجا رد میشده میفتاده توش سه نفر...
21 آبان 1392

من وفاطمه

این که توعکس کنار منه فاطمه دختر عمه فهیمه است اختلاف سنمون زیاد نیست من متولد تیر 84 هستم وفاطمه متولد فروردین 83 یعنی شب عروسی مامان وبابام اون هنوز چهله اش نشده .هر کی ندونه فکر میکنه از اول اینقدر همدیگه را دوست داشتیم .مامانم میگه بجه که بودیم خیلی دعوا میکردیم وبیشترشم تقصیر فاطی بوده اخه قبل از این که من بیام مامانم خیلی اونو دوست داشته اما وقتی من اومدم تمام فکر وذکرمامانم شدم اونم دیگه از من بدش اومده ودلش میخواسته سربه تن منومامانم نباشه اما عوضش الان که بزرگ شدیم خیلی هوای هم را داریم مثلا وقتی کسی باهر کدوممون دعوا کنه با هم متحد میشیم وحسابش را میرسیم تازه اگه هر کدوممون بنا به دلیلی از پول توجیبیش خبری نباشه همدیگه را ه...
21 آبان 1392