بی تو میمیرم

هر وقت دوست داشتی بنویس.....

اول مهر 90 توکلاس اول بودی به خاطر انتقالی بابا به ایوان وتا پیدا شدن خونه مجبور بودیم خونه بابایی باشیم یه روز از مدرسه برگشتی وگفتی یه عالمه مشق دارم منم گفتم خوب زودتر بنویس تاراحت باشی اما تو اصلا گوش نکردی هر ترفندی به کار بردم فایده نداشت که نداشت منم تورو تواتاق گذاشتم وگفتم تا تکالیفت تموم نشه حق نداری بیای بیرون توهم گفتی معلممون گفته هر وقت دوست دارید بنویسید منم الان دوست ندارم حالا ساعت 12 شبه وفرداباید شیفت صبح بری مدرسه و به هیچ عنوان حاضر نشدی بنویسی فردای اون روز بابا اومد مدرسه وبه معلمتون گفت این چه وضعشه اگه به میل خودشون باشه که هیچوقت نمی نویسن توروش کاریتون تجدیدنظر کنید فکر کنم اقای بابایی به اشتباهش پی برده بود چون ر...
22 آبان 1392

کمال الملک کوچک

همه این نقاشیها را اسفند 89 از روی کتاب نقاشی سنا که اون موقع 18 هزار خریدی کشیدی. که ما هم لقب کمال الملک کوچک بهت دادیم .همه نقاشیهایی را که کشیدی برای یادگاری با همون دفتر نقاشی ومجموعه کتابهای سنا را برات نگه داشتم .موفق باشی عزیزدلم ...
22 آبان 1392

اولین روز پیش دبستانی

پیش دبستانی که بودی هرروز یه داستان باتوداشتیم یادمه شهریور همون سال که می خواستی بری پیش دبستانی رفته بودیم تهران خونه دایی همون جا هم برای اول مهر هرچی لازم بود برات خریدیم صبح همون روز که رسیدیم اول رفتیم خونه بابایی تا هم خستگی در کنیم هم سوغاتیهاشون را هم بدیم .توهم همه وسایلت را اوردی پایین تا به همه نشون بدی اخه خیلی ذوق وشوق داشتی از بس شیطونی کردی کیفت یادت رفت بیاری خونه حالا تا خونه خودمون 45دقیقه راه بود چون هنوز تونل را نساخته بودن  .دست برقضا شیفت ظهر بودی وراضی نمی شدی بدون کیف بری اگرم بابا میخواست بره برات بیاره نمی رسید سر ساعت توبری مرکز پیش دبستانیتون بعد بابا زنگ زد عمو وازش خواست که لوازمت را بده یه تاکسی تابرات بی...
22 آبان 1392

آخه چطور کیفت یادت رفت؟؟؟؟؟؟؟؟؟

پیش دبستانی بودی وباسرویس میرفتی شیفت چرخشی بودی یه روز از مدرسه برگشتی کیفت همرات نبود ازت پرسیدم محممد کیفت کو زدی زیرگریه وگفتی نمی دونم منم زنگ زدم سرایدارمرکزتون  گفت توکلاس جا گذاشته من موندم اخه چطور نفهمیدی باکیف رفتی وبدون کیف برگشتی. ...
22 آبان 1392