بی تو میمیرم

قربون حواس جمع بودنت برم من

الان که پای لب تاب نشسته بودم ووب گردی میکردم تو هم پیشم نشستی و بایه تعجبی گفتی مامان چه جالب منم از این لباسا دارم چقدر سلیقشون مثل بابا بوده  ، قربون حواس جمع بودنت برم من که اینقدر خسته بودی متوجه نشدی وبلاگ خودته . ...
28 آبان 1392

هدیه روز دانش آموز

الان که این پست رو مینویسم از طرف مدرسه برای اولین بار رفتی راهپیمایی روز 13 آبان، اخه سالهای گذشته شما رو نمیبردن وتوهم همیشه از توی تراس با حسرت نگاشون میکردی .بابا امروز صبح  به مناسبت روز دانش آموز یه دست لباس ورزشی تیم ملی خودمون برات خریده  ،اونم هروقت  کم میاره ونمیدونه چی برات بخره میره لباس ورزشی میخره الان لباس اکثر باشگاهها ی اروپا رو داری ،مبارکت باشه عزیزم دست بابا هم درد نکنه که همیشه هر دوتامون رو غافلگیر میکنه امیدوارم بتونیم زحماتش رو جبران کنیم ،ایشالا که یه روزم روز دانشجو بهت تبریک بگیم پس حسابی درس بخون گل مامان .خدایا خودت کمک کن همه بچه ها توی زندگیشون موفق باشن وما مامانا وباباها بهشون افتخار بکنیم...
28 آبان 1392

فرا رسیدن ماه محرم تسلیت باد .

امام سجاد (ع) : هر مومني که بگريد بر قتل حسين (ع) به نحوي که اشک بر چهره اش جاري شود ، خداوند او را جاودانه در خانه اي از خانه هاي بهشت جا مي دهد . محرم آمد و دلها غمین شد غم و عشق وبلا با هم اجین شد   حسین آماده بهر جانفشانی است دوباره فاطمه قلبش حزین شد . . .     گفتمش نقاش را نقشي بکش از زندگي , با قلم نقش حبابي بر لب دريا کشيد . گفتمش تصويري از ليلا و مجنون را بکش , عکس حيدر در کنار حضرت زهرا کشيد . گفتمش بر روي کاغذ عشق را تصوير کن , در بيابان بلا تصويري از سقا کشيد . گفتمش سختي و درد و آه گشته حاصلم , گريه کرد آهي کشيد و زينب کبري کشيد .      قيامت بي حسين غوغا ندارد"شفاعت بي ...
28 آبان 1392

ارزوی این روزهای گل پسری

هنوز نمیدونم چطور شد که اسمت رو برای کلاس حفظ قرآن نوشتی الان هم 2 جلسه هست که میری کلاس . 12 تا سوره حفظ بودی وخیلی تلاش میکنی که بیشتر حفظ کنی باباهم به خاطر این علاقه ات یه قران بهت هدیه داد توهم خیلی دوستش داری وهر جا میریم با خودت میاری ،جدیدا هم سعی میکنی بیشتر دائم الوضو باشی .قربون شکل ماهت برم که یکی از بزرگترین دغدغه هات شده حفظ کل قران .راستی یادم رفت بگم کلاسها توی مدرسه خودتون دایر شده و روزهای یکشنبه وسه شنبه کلاس داری از ساعت 2تا 4 .بابا روز اول تو رو رسوند مدرسه چون جلسه اول بود زودتر تعطیل کرده بودن وتوهم تنها برگشتی خونه وگفتی از این به بعدتصمیم گرفتی تنها بری وبیای ،که ما هم به ظاهر قبول کردیم ولی بابا دورا ...
28 آبان 1392

آدمهای ساده رو دوست دارم

آدم های ساده را دوست دارم، همان ها که بدی هیچکس را باور ندارند… همان ها که برای همه لبخند دارند. همان ها که همیشه هستند،برای همه هستند، آدم های ساده را باید مثل یک تابلوی نقاشی ساعت ها تماشا کرد،عمرشان کوتاه است! بس که هرکسی از راه میرسد یا ازشان سوءاستفاده میکند یا زمینشان میزند. یا درس ساده نبودن بهشان میدهند. آدم های ساده را دوست دارم، آنان که بوی ناب "آدمی" میدهند!… ای رفیق روزهای گرم و سرد سادگی هایم به سویم بازگرد!
27 آبان 1392

پا به پای کودکیهایم بیا

 پا به پای کودکی هایم بیا کفش هایت را به پا کن تا به تا . قاه قاه خنده ات را ساز کن باز هم با خنده ات اعجاز کن . پا بکوب و لج کن و راضی نشو با کسی جز عشق همبازی نشو . بچه های کوچه را هم کن خبر عاقلی را یک شب از یادت ببر . خاله بازی کن به رسم کودکی با همان چادر نماز پولکی . طعم چای و قوری گلدارمان لحظه های ناب بی تکرارمان . مادری از جنس باران داشتیم در کنارش خواب آسان داشتیم . یا پدر اسطوره دنیای ما قهرمان باور زیبای ما . قصه های هر شب مادربزرگ ماجرای بزبز قندی و گرگ . غصه هرگز فرصت جولان نداشت خنده های کودکی پایان نداشت . هرکسی رنگ خودش, بی شیله بود ثروت هر بچه قدری تیله بود . ای شریک نان و گردو و پنیر ! همکلاسی ! باز دستم را بگیر . مثل...
27 آبان 1392

دعای خیر مادر

عزیز دل مامان برات بهترین خوبی ها رو ارزو میکنم نه خوشی ها رو ،خوشی اونه که تو میخوای و خوبی اونکه خدا میخواد . خدایا هرچند تو تکراری ترین حضور زندگیمون هستی ،اما به آغوشت از آن سوی فاصله ها خو گرفتیم ،پس تنهایمان مگذار . آمییییین . ...
27 آبان 1392

اولین انشاء

موضوع :امدن خود از خانه تا مدرسه را کامل بنویسید .                          تاریخ 92/7/20 وقتی بیدار شدم دست وصورتم را شستم وصبحانه خوردم سپس لباس پوشیدم واز خانه خارج شدم .وقتی که پایین امدم همکاران پدرم را دیدم وسلام کردم .(اخه همیشه از توی شعبه میری مدرسه )سپس با پدرم به مدرسه رفتم وکمی بعد صف گرفتیم وسپس داخل کلاس امدیم .سپس معلم امد وسلام کردیم معلم گفت :یک انشا بنویسید در مورد کارهایی که از صبح کرده ایدوما شروع کردیم .سپس به دفتر مدرسه رفتم ویک پارچه اوردم معلم با پارچه کنار پنجره را پاک کرد وبعد تخته سیاه (من...
27 آبان 1392

چند روز تعطیلی

این چند روز تعطیلی حسابی سرمون شلوغ بود البته  مسافرتمون به خاطر بابا کنسل شد وبابا برای اینکه از دل دوتاییمون در بیاره هزینه مسافرت رو به من وتو اختصاص داد که تو به نفع مامان کنار رفتی ومنم باهاش طلا خریدم .مرسی بابای مهربون که همیشه به فکرمون هستی .روز عید قربان هم رفتیم زیارت امام زاده سید عبدالله واینم عکسا                       که چون غروب بود کیفیتشون خوب نشد ولی چون  نخواستم این پست بدون عکس باشه گذاشتم .                  &nbs...
27 آبان 1392